فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

فال سازمان

روزه یک سو شد و عید آمد و دل‌ها برخاست          می ز خمخانه به جوش آمد و می باید خواست

نوبه زهدفروشان گران جان بگذشت          وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست

چه ملامت بود آن را که چنین باده خورد          این چه عیب است بدین بی‌خردی وین چه خطاست

باده نوشی که در او روی و ریایی نبود          بهتر از زهدفروشی که در او روی و ریاست

ما نه رندان ریاییم و حریفان نفاق          آن که او عالم سر است بدین حال گواست

فرض ایزد بگزاریم و به کس بد نکنیم          وان چه گویند روا نیست نگوییم رواست

چه شود گر من و تو چند قدح باده خوریم          باده از خون رزان است نه از خون شماست

این چه عیب است کز آن عیب خلل خواهد بود          ور بود نیز چه شد مردم بی‌عیب کجاست

951014

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.