فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

مجرد

خدایا اخلاص، اخلاص، من می دانم ای خدا، می دانم که برای عشق زیستن و برای زیبایی و خیر مطلق بودن، چگونه آدمی را به مطلق می برد، چگونه اخلاص این وجود نسبی را، این موجود حقیقی را که مجموعه ای از احتیاج هاست و ضعف ها و انتظارها و ترس ها مطلق می کند، در برابر بیشمار جاذبه ها و دعوت ها و ضرر ها و خطرها و ترس ها و وسوسه ها و توسل ها و تقرب ها و تکیه گاه ها و امید ها و توفیق ها و شکست ها و شادی ها و غم های همه حقیر، که پیرامون وجود ما را احاطه کرده اند و دمادم ما را بر خود می لرزانند و همچون انبوهی از گرگ ها و روباه ها و کرکس ها و کرم ها بر مردار وجود ما ریخته اند، با یک خود خواهی عظیم انقلابی، که معجزه ذکر است و زاده کشف بندگی فروتنان خویشتن خدایی انسان است،  ناگهان عصیان می کند، عصانی که با انتخاب تسلیم مطلق به حقیقت مطلق فرا می رسد و از عمق فطرت شعله می کشد، سپس با تیغ بوداوار بی نیازی و بی پیوندی و تنهایی مجرد می شود و آنگاه از بودا هم فراتر می رود و با دو تازیانه نداشتن و نخواستن همه آن جانوران آدم خوار از پیرامون انسان بودن خویش می تارند و آنگاه آزاد، سبکبال، غسل کرده و طاهر، پاک و پارسا، خود شده و مجرد و رستگار، انسان شده و بی نیاز، به بلند ترین قله رفیع معراج تنهایی می رسد.

شریعتی

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.