فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

مرگ بر شاه

از تلگرام من نه تکذیب میکنم نه تائید

ﺍﯾﻦ ﻣﺘﻦ ﺭﺍ ﻓﺮﺡ پهلوى ﺩﺭ ﺻﻔﺤﻪ ﻓﯿﺲ ﺑﻮﮐﺶ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ ﮐﻪ ﺧﻮﺍﻧﺪﻧﺶ ﻋﻘﻞ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﻪ ﭼﺎﻟﺶ ﻣﯽ ﻃﻠﺒﺪ:
( قابل توجه تهیه کنندگان فیلم معماى شاه)
 

ﺍﯾﻦ ﺭﻭﺯﻫﺎ ﭼﺸﻢ ﻭ ﮔﻮﺵ ﺍﯾﺮﺍﻧﯿﺎﻥ ﺑﻪ ﮊﻧﻮ ﺑﻮﺩ، ﺑﻪ ﺍﻭﺭﺍﻧﯿﻮﻡ ﻭ ﺩﺭﺻﺪ ﻏﻨﯽ ﺳﺎﺯﯼ! ﺗﻮﺍﻓﻖ ﺧﻮﺏ ﯾﺎ ﺑﺪ ﺑﻮﺩ ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ، ﻣﻬﻢ ﺧﻮﺷﺤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻥ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﺑﻪ ﺩﻧﯿﺎ ﻣﯿﺎﺭﺯﺩ.

ﺍﻣﺎ ﺑﺪ ﻧﯿﺴﺖ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻓﺮﺻﺖ ﺍﺳﺘﻔﺎﺩﻩ ﮐﻨﯿﻢ ﻭ ﯾﺎﺩﯼ ﮐﻨﯿﻢ ﺍﺯ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﻣﺮﺩﺍﻧﯽ ﮐﻪ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺮﺑلندﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺗﻼ‌ﺵ ﻣﯿﮑﺮﺩﻧﺪ ...
ﺳﺎﻟﻬﺎ ﭘﯿﺶ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯼ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﺜﻞ ﻫﻤﯿﻦ ﺟﻨﺎﺏ ﻇﺮﯾﻒ، ﺑﻪ ﻧﺎﻡ ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ،ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺩﮐﺘﺮﺍﯼ ﺣﻘﻮﻕ ﺑﯿﻦ ﺍﻟﻤﻠﻞ ﺍﺯ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﭘﺎﺭﯾﺲ ﺑﻮﺩﻧﺪ ﻭ ﺳﺎﻝ 1321 ﺍﺳﺘﺨﺪﺍﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺷﺪﻧﺪ ﻭ ﭘﻠﻪ ﭘﻠﻪ ﻃﯽ 30ﺳﺎﻝ ﭘﯿﺸﺮﻓﺖ ﮐﺮﺩﻧﺪ.
ﺍﯾﺸﺎﻥ، ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺗﺸﺮﯾﻔﺎﺕ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1321 ﮐﺎﺭﻣﻨﺪ ﺍﺩﺍﺭﻩ ﺳﯿﺎﺳﯽ 1322 ﺩﺑﻴﺮ ﺩﻭﻡ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﺳﻮﺋﻴﺲ 1323 ﺩﺑﻴﺮ ﺍﻭﻝ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻟﻬﺴﺘﺎﻥ 1326 ﺭﺍﻳﺰﻥ ﺳﻔﺎﺭﺕ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻓﺮﺍﻧﺴﻪ 1331 ﺳﻔﻴﺮ ﺍﻳﺮﺍﻥ ﺩﺭ ﻭﺭﺷﻮ 1338 ﺩﺑﻴﺮﻛﻞ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﭘﻴﻤﺎﻥ ﻣﺮﻛﺰﻱ ﺳﻨﺘﻮ ﺩﺭ ﺁﻧﮑﺎﺭﺍ 1340 ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1347 ﻗﺎﺋﻢ ﻣﻘﺎﻡ ﻭﺯﺍﺭﺕ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ 1349 ﻭ ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﻭﺯﯾﺮ ﺍﻣﻮﺭ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﯾﺮﺍﻥ 1351 ﺗﺎ 1357

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺳﻘﻮﻁ ﺩﻭﻟﺖ ﺁﻣﻮﺯﮔﺎﺭ ﺑﯿﮑﺎﺭ ﺷﺪ ﻭﻟﯽ ﮐﺸﻮﺭ ﺩﺭ ﺁﺷﻮﺑﺶ ﺭﺍ ﺗﺮﮎ ﻧﮑﺮﺩ.
ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺷﺪ،ﺩﺭ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻣﺎﻧﺪ،ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﺵ ﺭﯾﺨﺘﻨﺪ، ﺩﺳﺘﮕﯿﺮﺵ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﻣﺘﻬﻤﺶ ﮐﺮﺩﻧﺪ، ﺟﺮﻣﺶ ﺍﻣﻀﺎﯼ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺍﻟﺠﺰﺍﯾﺮ(ﺣﺪﻭﺩ ﻣﺮﺯﯼ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻭ ﻋﺮﺍﻕ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺍﺭﻭﻧﺪﺭﻭﺩ ﺑﺮ ﭘﺎﯾﻪ ﺧﻂ ﺗﺎﻟﻮﮒ ﻣﺸﺨﺺ ﻣﯿﮑﺮﺩ ﻭ ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺍﺭﺯﺷﻤﻨﺪﺗﺮﯾﻦ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎﯼ ﺗﺎﺭﯾﺦ ﻣﻌﺎﺻﺮ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺍﺳﺖ)ﻭ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ ﺍﺣﺪﺍﺙ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﺑﻮﺷﻬﺮ ﺍﻋﻼ‌ﻡ ﺷﺪ.
ﺍﺳﺘﺪﻻ‌ﻝ ﺍﯾﻦ ﺑﻮﺩ، ﺍﯾﺮﺍﻥ ﺑﺎ ﺩﺍﺷﺘﻦ ﻣﻨﺎﺑﻊ ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ﻧﯿﺎﺯﯼ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﮔﺎﻩ ﺍﺗﻤﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﻭ ﺍﯾﻦ ﻋﻤﻞ ﻣﺼﺪﺍﻕ ﺗﻀﯿﯿﻊ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﺎﻝ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ. ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺩﺭ ﺗﺎﺭﯾﺦ ۲۲ ﻓﺮﻭﺭﺩﯾﻦ ۱۳۵۸ ﺩﺍﺩﮔﺎﻩ ﺍﻧﻘﻼ‌ﺏ ﺑﻪ ﺭﯾﺎﺳﺖ ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺑﺮﭘﺎ ﺷﺪ، ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﻣﻔﺴﺪ ﺍﻟاﺮﺽ ﺷﻨﺎﺧﺘﻪ ﺷﺪ ﻭ ﺩﺭ ﻫﻤﺎﻥ ﺭﻭﺯ ﺑﻪ ﻫﻤﺮﺍﻩ 11 ﻧﻔﺮ ﺍﺯ ﻣﻘﺎﻣﺎﺕ ﺳﺎﺑﻖ ﺩﺭ ﺯﻧﺪﺍﻥ ﻗﺼﺮ ﺗﻮﺳﻂ ﺧﻠﺨﺎﻟﯽ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺷﺪ.

ﭘﺲ ﺍﺯ ﺍﻋﺪﺍﻡ ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻮﺍﺩﻩ ﻭﯼ ﺑﺪﺭﻓﺘﺎﺭﯼ ﻫﺎ ﺷﺪ ﻫﺮﭼﻪ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ، ﻫﻤﺴﺮ ﻭ ﻓﺮﺯﻧﺪﺍﻧﺶ ﺩﺍﺷﺘﻨﺪ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪ، ﻫﻤﺴﺮﺵ ﺳﺎﻟﻬﺎ ﺑﺎﺯﺣﻤﺖ ﻓﺮﺍﻭﺍﻥ ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺭﺍ ﻣﯿﮕﺬﺭﺍﻧﯿﺪ ﺗﺎ ﺑﺎﻻ‌ﺧﺮﻩ ﺗﻮﺍﻧﺴﺖ ﺍﺛﺒﺎﺕ ﮐﻨﺪ ﮐﻪ ﺑﺨﺸﯽ ﺍﺯ ﺍﻣﻮﺍﻝ ﻣﺼﺎﺩﺭﻩ ﺷﺪﻩ ﺍﺭﺛﯽ ﺑﻮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻫﻤﯿﻦ ﺩﻟﯿﻞ ﯾﮏ ﺧﺎﻧﻪ ﯼ ﮐﻮﭼﮏ ﺑﻪ ﺍﻭ ﺩﺍﺩﻧﺪ.
ﮔﺬﺷﺖ ﻭ ﮔﺬﺷﺖ، ﻋﺒﺎﺳﻌﻠﯽ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺯﯾﺮ ﺧﺮﻭﺍﺭﻫﺎ ﺧﺎﮎ ﭘﻮﺳﯿﺪ ...
ﺟﻨﮓ ﺷﺪ، ﺭﺳﯿﺪﯾﻢ ﺑﻪ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 598 ﺑﺎ ﻋﺮﺍﻕ، ﯾﮑﯽ ﺍﺯ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻫﺎﯼ ﺩﻭﻟﺖ ﺍﯾﺮﺍﻥ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﻣﻔﺎﺩ ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩ 1975 ﺑﻮﺩ ﺍﻣﺎ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!!


ﺍﻧﺮﮊﯼ ﺍﺗﻤﯽ ﺷﺪ ﺣﻖ ﻣﺴﻠﻢ ﻣﺎ، ﻗﺮﺍﺭﺩﺍﺩﻫﺎ ﺍﻣﻀﺎ ﮐﺮﺩﯾﻢ ﻭﻟﯽ ﺑﺎﺯﻫﻢ ﺧﻠﻌﺘﺒﺮﯼ ﺩﺍﺳﺘﺎﻥ ﻣﺎ ﺧﺎﺋﻦ ﺑﻮﺩ!!

جردن

نِلسون رولیهلاهلا ماندِلا (زاده ۲۶ تیر ۱۲۹۷ برابر با ۱۸ ژوئیه ۱۹۱۸ - درگذشته در ۱۴ آذر ۱۳۹۲ برابر با ۵ دسامبر ۲۰۱۳) نخستین رئیس جمهور آفریقای جنوبی است که در انتخابات دموکراتیک عمومی برگزیده شد. وی پیش از ریاست جمهوری از فعالان برجستهٔ مخالف آپارتاید در آفریقای جنوبی و رهبر کنگره ملی آفریقا بود. او به خاطر دخالت در فعالیت‌های مقاومت مسلحانه مخفی محاکمه و زندانی شد. مبارزه مسلحانه، برای ماندلا، آخرین راه چاره بود؛ او همواره پایبند به عدم توسل به خشونت بود.
نلسون ماندلا در زمان دستگیری خود، در سال ۱۹۶۲، عضو برجسته کمیته مرکزی حزب کمونیست آفریقای جنوبی بود. فقط پس از درگذشت او بود که حزب کمونیست همزمان با کنگره ملی آفریقا این حقیقت تاریخی را اعلام کردند.

ماندلا در طول ۲۷ سال زندان، که بیشتر آن را در یک سلول در جزیره روبن سپری کرد، مشهورترین چهرهٔ مبارزه علیه آپارتاید در آفریقای جنوبی شد. گرچه رژیم آپارتاید و ملت‌های طرفدار آن وی و کنگره ملی آفریقا را کمونیست و تروریست می‌دانستند، مبارزه مسلحانه بخشی جدایی‌ناپذیر از مبارزه علیه آپارتاید بود. ماندلا پس از آزادی از زندان در سال ۱۹۹۰، سیاست صلح‌طلبی را در پیش گرفت، و این امر منجر به تسهیل انتقال آفریقای جنوبی به سمت دموکراسی‌ای شد که نماینده تمامی قشرها مردم باشد.

«در طول زندگی‌ام خود را وقف مردم آفریقا کرده‌ام. با استیلای سفدپوسان مبارزه کرده‌ام، و با استیلای سیاهان نیز مبارزه کرده‌ام. به دنبال آرمان جامعه‌ای آزاد و دموکراتیک که همه بتوانند در آن در توازن و با فرصت‌هایی برابر زندگی کنند بوده‌ام. این آرمان من است که امیدوارم با آن زندگی کرده و بدان دست یابم. اما اگر نیاز باشد آماده‌ام برای این آرمان بمیرم.»

"توسل ما به مبارزه مسلحانه در سال ۱۹۶۰ با تشکیل (اومخونتو وسیزوه) شاخه نظامی کنگره ملی آفریقا صرفاً اقدامی دفاعی در برابر خشونت آپارتاید بود. عواملی که ایجاب کننده مبارزه مسلحانه بود امروز همچنان باقی است. ما چاره‌ای جز ادامه نداریم. امیدواریم به زودی شرایطی برای حل این مسائل از طریق مذاکره فراهم شود، تا دیگر نیازی به مبارزه مسلحانه نباشد."

(سلام رهبر من)

ماموریت

دوشنبه قرارشد با مهندس بریم قم صبح رفتیم وزارت خونه تا جلسش با وزیر تموم شه بعد باهم رفتیم قم اونجا هم با کلی حرمت مهندس پرزنت کرد و برگشتیم امروز هم رفتیم مرکز بهداشت جنوب دوسه تا بهورز رو آموزش دادم یکیشون خیلی خوب بود باهوش خوشحال خوشگل تازه میخواست برنامه نویسی یاد بگیریه...

دوس دارم

یکبار دیگه حسم خوبه همه دوستم دارن سرکار عالیه با همه دوستم و مثل همیشه کسایی رو که دوست دارم هم من رو دوست دارن

اولین روز

امروز اولین روز کارم بود از بقیه هم خوشتیپ تر بودم هم با استعداد تر حتی باسوادتر هرچند نیاز نبود!!! جای خوبیه جای رشد داره همه جوونن

پل طبیعت

امروز پل طبیعت رو دیدم حالم بهتره خدا کمک کنه فردا اولین روز کاره الانم میخوام کوکو سبزی درست کنم

اتفاقات

امروز تئاتر اتفاقات رو دیدم تماشاخانه باران نبش فلسطین و انقلاب جای کوچولو و مرتب

یه نمایش کمدی خوب با بازی عباس جمشیدی ولی رئیس دفترش خیلی خوب بود خانم فریبا امینیان و کشیش هم عالی منصور اسکندری

یکم تئاتر در بیار بخندیم. ای کاش عقب به زمان برمیگشت، جلوشو گرفتن از عقب خودکشی کر، شصت سال حبس ابد صندلی الکترونیکی، مااااااچ هه هه

لطیفِ؟

کفشدوزک هم یه نوع سوسکه اما چون خوشگله همه دوسش دارن،

حالا باز بگید قیافه مهم نیست !


آش رشته تنها جایی بود که گیاهان موفق شدن بدون کمک گوشت
خودشون به تنهایی طعم مطبوعی تولید کنن
بقیه تجربه‌هاشون به شکست مطلق منجر شد


ﯾﻪ ﻧﺎﻇﻢ ﺩﺍﺷﺘﯿﻢ ﻣﯿﻮﻣﺪ ﺳﺮ ﮐﻼﺱ ۱۸ ﻧﻔﺮﯼ ﻣﯿﮕﻔﺖ :
۹۹ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﯾﻦ ﮐﻼﺱ ﺧﻮﺑﻦ !
ﻣﻦ ﺭﻭﯼ ﺻﺤﺒﺘﻢ با ﺍﻭﻥ ﯾﮏ ﺩﺭﺻد ﺑﭽﻪ ﻫﺎﯼ ﺷﯿﻄﻮﻧﻪ
ﺣﺴﺎﺏ ﮐﺮﺩﻡ ﺩﯾﺪﻡ ﯾﮏ ﺩﺭﺻﺪ ﺍﺯ ۱۸ ﻧﻔﺮ میشه ۵۰۰ ﮔﺮﻡ


پسره همچین ﻣﯽﮔﻔﺖ
ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ ﺑﭽﻪاﻡ ﭘﺴﺮ ﺑﺎﺷﻪ ﮐﻪ ﻧﺴﻞ ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺑﺎﻗﯽ ﺑﻤﻮﻧﻪ،
اﻧﮕﺎﺭ ﺑﺎﺑﺎﺵ ﯾﻮﺯ ﭘﻠﻨﮓ ایرانیه


یه بار اومدم یه اسکناس پاره به یه راننده تاکسی بدم،
اینقد استرس داشتم نفهمه،
گفتم ببخشید آقا من همینجا پاره میشم


زنان ایرانی اگه نتونن یک گیاه رو تبدیل به مربا یا ترشی کنن
به آخرین حربه رو میارن و اونو تفت میدن میذارن تو فریزر

روزهای پیچیده

امروز صبح به نیت مرکز آمار رفتم تو راه از دانش پارسیان زنگ زدن ساعت ده برای 12 قرار گذاشتن تعجب بود معمولا انقدر زود قرار نمیزاشتن!!! خلاصه رفتم مرکز آمار دونفر آدم مهندس باهام محاصبه کردن بحثای تئوریک نرم افزاری و همکاری تیمی جای خوبی بود اونجا بودم از پارمیس زنگ زدن و مصاحبه تلفنی و فهمید سابقه کار برنامه نویسی ندارم گفت تماس میگیریم ولی معلوم بود زنگ نمیزنن بعد از آمار رفتم دانش پارسیان یه مصاحبه با یه خانم زشت که سفته خیلی براش مهم بود!!! و یه مهندس که میخواست منو گول بزنه که برم اونجا!!! اونم اوکی شد و گفتن یه مصاحبه میزاریم برای مدیرعامل که بعدا بهت میگیم بیایی بعد رفتم هفت تیر ساندویچ خوردم و دوباره از دانش پارسیان زنگ زدن و گفتن سه بیا مصاحبه مدیر منم گفتم سه کا دارم چهار میام و به جای 3 ساعت 2:15 رفتم شرکت نقطه از اول که رفتم تو یاد بسیج دانشگاه تبریز افتادم از رفیق آرمین منصوری و دخترای چادری تا اعلامیه های نماز و کفش در آوردن همین که رسیدم از متیران زنگ زدن گفتن سه ماه اول بیا آزمایشی ماهی یک و نیم بعد حقوق بیشتر میشه البته مراحل گزینشی داره که بعید نیست تا عید هم طول بکشه خلاصه نقطه هم تموم شد برگشتم دانش پارسیان مدیرعامله خوشش اومد و کلی گفت بیا و اینجا خوبه و از من و خودش هی تعریف کرد اونقدر که من فکر کردم اینجا میخوان من رو گول بزنن!!! آخرشم گفت شنبه بیا سرکار!!! یک و نیم...

زنده باد عشق پست مدرن رضا یزدانی

دیابت

اینم نمودار تغییرات انسولین و قند خون آدمی زاد از ویکی پدیا

وزن در قرآن

میدونستید قرآن وزن داره
میدونستید وزن عروضی چیه
میدونید وزن عروضی لا الله الا الله با ابیات
چندان که گفتم غم با طبیبان                   درمان نکردند مسکین غریبان
گر تیغ بارد در کوی آن ماه                   گردن نهادیم الحکم لله
یکیه؟
میدونستید وزن انا لله و انا الیه راجعون با ابیات
تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد                   وجود نازکت آزرده‌ی گزند مباد
گداخت جان که شود کار دل تمام و نشد                   بسوختیم در این آرزوی خام و نشد
یکیه؟
میدونستید نصر من الله و فتح غریب با ابیات
روشنی طلعت تو ماه ندارد                   پیش تو گل رونق گیاه ندارد
بر سر آنم که گر ز دست برآید                   دست به کاری زنم که غصه سر آید
یکیه؟

پگاه حوزه - 21 شهریور 1388 - شماره 262

می دانیم که بعضی از آیات قرآن، چنان که به نظر می رسد، موزون افتاده است. یعنی گهگاه آیه ای به تمامی، یا قسمتی از آیتی، یا دو سه آیه از آیات پشت سرهم، وزناً منطبق با بحری یا مزاحف بحری از بحور عروضی می افتد، چنان که می توان مصرع هایی در بحور مختلف از آن آیات استخراج کرد، فی المثل «لَنْ تَنالُوا البِرَّ حتی تُنْفِقُوا مِمّا تُحِبُّون» که تقریباً کمی بیش از شطری، شطر ابتدای آیه 92، از سوره 3 (آل عمران) است وزناً منطبق است با بحر رَمَلُ مُثَمَّنِ سالم در عروض فارسی (در عربی مُرَبَّع است نه مُثَمَّن، یعنی یک بیت مُثَمَّن فارسی در این بحر دو بیت عربی است) که بدین گونه تقطیع می توان کرد:

فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن.

این نمونه عبارتی و جمله ای موزون بود از قرآن، که تمامت یک آیه نبود، بلکه چند کلمه بود از ابتدای آیه ای همچنان که ممکن است قسمتی از میانه یا انتهای یک آیه موزون افتاده باشد و منطبق با بحری از بحور که بتوان مصرعی از آن استخراج کرد، یا در مصرعی و یا بیتی تضمین کرد.

گاه بعضی آیات به تمامی (یک آیه تمام مثلاً) این چنین حالی دارد، که موزون افتاده است و منطبق است با بحری از بحور عروضی که می توان مصرعی تمام را تشکیل دهد، گاهی موزون کامل و تمام و کاملاً منطبق با افاعیل و ارکان بحر است بی هیچ زحاف و علت، یعنی بدون سکته و لنگیدن، مثل همان شاهد سابق: «لَنْ تَنالُوا البِرَّ حتی تُنْفِقُوا» که وزنش کامل است بی هیچ سکته و زحاف، و گاهی با اندک زحاف و سکته و لنگیدن، می توان عبارت یا آیتی قرآنی را در بحری گنجانید. البته این حکم و حال مربوط به زبان فارسی است که عروضش کوچک ترین و مختصرترین زحاف و سکته را نشان می دهد، و الّا در عروض عرب به قدری زحافات ثقیل فراوان است و به قدری اجازات شاعر عرب در اختیار زحافات مختلف هر بحر وسیع است که در خیلی موارد، موزون، و غیرموزون بودن اشعار عرب، در ذائقه و ذوق ساده و هموار ایرانی چندان تفاوتی ندارد و یحتمل از همین جهات است که ظریفی چون عبید زاکانی در لغتنامه و فرهنگ نقیضی و هزل آمیز خود «ناموزون» را «شعر عرب» معنی کرده است.

باری، مثال و شاهد آنکه یک آیه به تمامی موزون افتاده منطبق با بحری از بحور است، آیه اول سوره 48 (الفتح) است. با حذف تنوین و اصطلاح وقف حرف آخر کلمه آخر آیه، بدین گونه: «اِنّا فَتَحْنَا لَکَ فَتْحاً مُبیناً» که تقریاً بر وزن مستفعلن مفتعلن فاعلن» یا فعل اخیر «فاعلات» - اتفاق افتاده است که، با قطع نظر از مختصر زحاف، یعنی با اندک مسامحه می توان این آیه را مصرعی از رجزهای عرب، یا از بحر سریع عرب و عجم به شمار آورد. با توجه به اینکه در بحر سریع فارسی، فعل اول از افاعیل عروضی نیز باید «مفتعلن» باشد نه «مستفعلن». به عبارت دیگر با همان مختصر مسامحه که ذکر شد می توان «مستفعلن مفتعلن فاعلات» را به جای «مفتعلن مفتعلن فاعلات» پذیرفت.

منبع

مصاحبه

صبح رفتم لب تاب رو دادم برای تعمیر از تارنما گستر زنگ زدن گفتن بیا با یه تومن شورع کن گفتم کمه و عصر هم شرکت متیران جای خوبی بود یکم مهندسی نرم افزار پرسیدن یکم اصول برنامه نویسی او او پی خوب بود

تحلیل

میگه داعش و اسد با همن مگه تو تحلیل ها رو گوش نمیدی؟ تمرکز نداری؟ میگه داعش و روسیه و ترکیه و اسد دستشون تو یه کاسس!!!

خدای من مهدی موقع شوخی هم انقدر چرت نمیگفت

میگه من خیلی با یه تاریخ نویس حرف زدم اولش حرف من رو قبول نمیکرد مقاومت میکرد ولی من دو هفته هر روز رفتم با هاش حرف زدم بعد یه ماه قبول کرد گفت فلانی تو راس میگی!!!

ماهها

میگه تو یه ماه بعد من میگیری من خرداد میگیرم تو شهریور!!!

بعد خودش فهمید اومد درستش کنه گفت

مهر آبان آذر دی بهمن اسفند فروردین اردیبهشت خرداد تیر تو تیر میگیری

خو چرا از مهر شروع کردی یه باره از مرداد شروع میکردی

مصاحبه

امروز صبح رفتم همکاران سیستم خیلی شرکت بزرگ و خوبی بود شش هفت طبقه ساختمون بزرگ رفتم تو عالی همه جنتلمن بعد تو مصاحبه با یه خانم خوب روسریش هم زیاد براش مهم نبود بیمه همه چیز ردیف 1200 نفر پرسنل داشت ولی چند مرحله گزینش دیگه هم داشت خلاصه خوب جایی بود فقط بدیش حقوق کمش بود که یه تومن بود.

بعد رفتم پارک ساعی یه کتاب خنده دار از مجله ها گل آقا خوندم

بعد رفتم رشد صنعت پیشرو اول بایه آقایی مثل خاکی اما جوون تر مصاحبه عمومی خیلی خوبی داشتم بعد از کلی معطلی رفتم با کارشناس آی تی شون بحث مقاله و موازی سازی یارو اینا خوب بود ولی کسی میخواستن مایکروسافت بلد باشه

بعد از تاخیر قبلی جای آخر دیر رسیدم هوشمند ارتباط ره گشا آقاهه دیرش بود زیاد صحبت نکردیم ولی فکر کنم چون میزنم 2 2.5 رد میشم :)

مصاحبه

هفته گذشته نهاد کتابخانه های عمومی م فاطمی ک نوربخش

خوب بود باوندپورم بود رئیسشون هم خانم خوبی بود راجع به مدرک و سوالی کلی مصاحبه معارف هم بعدا داشت کار خوب 2 میلیون

هفته گذشته  نمیدونم چی چی خ سردار جنگل

بد بود 3تا دخترو یه رئیس مرد گردن کلفت و از خود راضی اول یه سی # بعد دوتا اس کیو ال هیچی بلد بودم که حضور ذهن نداشتم اونم گفت خیلی به درد نمیخوری!!!

شنبه تارنماگستر م توحید خ باقرخان

خوب بود طرف زنگ زد کلی اطلاعات داد راجع به مصاحبه بعد رفتیم یارو کرمانشاهی بود با یه دوستش یکمی سوال پرسید جواب دادم و خوشش اومد

یکشنبه ایمن دابا پارسیان زعفرانیه اسد آباد

خوب بود چند نفری بودن و دوتا پسر بزرگتر از خودم آدمای خوب اومدن سوالایی پرسیدن و فقط گفتن حقوق یه تومن خیلی کم بود

بیشعوری

جدیدا با یه سری نصیحت ها مواجه میشم که به نظرم فراتر از مشورت گوینده اگه فکر کنه میفهمه که یا خودش یه چیزی نمیدونه یا من بیشعورم چون اون موضوع نصیحت کاملا بدیهیه. مثلا یکی میاد بهم میگه بری دکتری بخونی بهتره خوب خودم بهتر میدونم حتما مشکل دارم که نمیخونم یا یارو میگه برو کفش بخر خوب خودم میدونم حتما نمیتونم یا مثلا نرو ایلام کار کن خوب من بهتر میدونم که نقاشی کار من نیست. شمایی که داری نصیحت میکنی لطفا طرفت رو بیشعور مطلق فرض نکن وقتی یه کاری میکنه که مطلقا معلومه کار اشتباهیه بفهم شاید طرف ناچاره.

مخالف

مخافای من بیان رای بدن اما نه به اونی که با من مخالفه به اونی که با من موافقه!!!

941102

منم اول اشتباه کردم ولی منظور اینه که شمایی که با من و حکومت بدی بلاخره یه سری مزایا رو که ما نسبت به دیگر همسایگان و هم سطحان و هم مذهبان و هم فرهنگهای خودمون قبول داری به خاطر اون مزایا که به نظر من کم هم نیست بیا رای بده

محمد رسول الله

3 ساعت؟ چرا؟ باز هم یه داستان زیبای دیگه در یک فیلم ایرانی قربانی فیلم نامه ضعیف شد. فیلم نامه هیچ کشش داستان نداشت نمیشه گفت از هم گسسته ام پیوستگی فیلم تو ذهن کارگردان بیشتر بود تا تو فیلم.

به نظرم آقای مجید بعد از بچه های آسمان باید تو اوج خداحافظی میکرد.

70 هزار میلیارد دلار خرج کردی که چی بشه؟ به نظرم نقطه قوت فیلم ساخت لوکیشن هاش بود اونم باز تو اون کادرهای دوربین اونطور که باید نمایش داده نمیشد حداقل لوکیشن ها میمونه شاید یکی دیگه بیاد به دردش بخوره.

موسیقی فیلم بد نبود. بازی ها هم بد نبود. جلوه های ویژ هم داشت! چی بگم دیگه اگه نبینینش هیچی نمیشه

داستان

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

ارتباط

من همیشه یه ارتباط خیلی خوب با مادر و خواهرم داشتم اما چند وقته به خاطر بیکاری از اوضاع روحی خوبی برخوردار نیستم رابطه ها داره ضعیف میشه اونجوری که تو چهار ماه گذشته من کم تر از 10 روز خونه بودم اما شاید 3 یا 4 بار کنتاک پیش اومده از اون مواقعی که تحمل و گذشت میکردیم بگذریم. خلاصه من از خودم تو همچین شرایطی اونا هم دائم توقع دارن و حتی تحقیر میکنن و انتظار رفتار همیشه رو از من دارن در صورتی که حتی نمیدونن من چمه. مهم نیست اینا رو نوشتم که بگم به خونه زنگ نمیزنم چون هربار با هم حرفمون میشه مایع اعصاب خوردی فراهمه حتی سر مسائلی مثل شارژ اینترنت هم دعوامون میشه بعد اونا باز ناراحتن که چرا زنگ نمیزنی!!!

بیداری

عمو هر روز هشت هشت و نیم زنگ میزنه از خواب بیدارم میکنه میگه تنیل میشی میگم کاری ندارم میگه نه من هم سن تو بودم هر روز میرفتم دو ماراتن!!! و شروع میکنه داستان گفتن...

اغراق

بهروز میگه هرجا برا مصاحبه میری بگو 4 میلیون میخوام هر سوالی کردن بگو میدونم کردم میتونم میگه اینجا کمتر از 2 و 500 خونه گیر نمیاد زیر 32 هزار تومن ناهار نمیدن

استخدام

جانبازان آزادگان فرزند و همسر شهدا و یکسری دیگه از شرط حداکثر سن معافند

پدر و مادر و خواهر و برادر شهدا تا 5 سال به حداکثر سن افزوده میشود

رزمندگان به میزان حضور در جبهه به حداکثر سن افزوده میشود

داوطلبان شاغل در همان دستگاه به میزان مدت همکاری به حداکثر سن افزوده میشود


حالا اگه با سهمیه بومی کار نداشته باشیم که خودش داستانیه

تا بیست درصد به نمره داوطلبان شاغل افزونده میشود

بعد از اون درصد اضافه در صورت نمره برابر اولویت با داوطلبان شاغل و بومی

25 درصد سهمیه مال جانباز آزاده همسر و فرزند شهید و یکسری دیگست

این یکی دیگه عجوبست: خواهر و برادر شهید شامل سهمیه میشن لیکن ملزم به شرکت در آزمونند!!!

5 درصد رزمندگان

غیر از این هم حتما حتما سهمیه هایی هست که اینجا ننوشته

به نظرتون ثبت نام بکنم؟ من کنکور دکتری قبول میشم ولی این انقدر سهمیه داره فکر نکنم

این داستان ادامه دارد

بله بدبختی من تقصیر خودمه و انگار تمومی هم نداره ساعت یک و نیمه از بس با خودم کلنجار رفتم خوابم نبرد.

امروز افسانه میگه بهروز بعد از تماس اون روز با بهرام گفته من هیچ کاری برای فرهنگ نمیکنم!

خوب به جهنم مگه من اومدم التماست کردم؟ همین قدری هم که تا حالا لطف کردی زیادی کردی دمت گرم.

مقصر خودمم که افسارم رو میدم دست دیگران. چه میدونم فکر میکنم مشورت خوبه یا مردم خیر خواه آدمن. احمق بفهم هیچکس به فکر دیگران نیست. هیچکی یعنی هیچکی. هرکس کاری هم میکنه بدون پذیرفتن عواقبشه خوب کاری برای من نمیکنی اشکال نداره دیگه کرم داری منو از سر کارم بیکار میکنی؟

نمیدونم چرا همون روز به خودم اینو نگفتن؟

فردا وسایلم رو میزارم پیش بهرام خودم میرم مسافرخونه یا خوابگاه یه چند روز میمونم کاری پیدا شد که خدا رو شکر نشد هم به جهنم میرم کارگری.

اونم از اون بی مسئولیت نادان که صبح تا شب سرش تو وایبر و تلگرامه و یا داره از مردم ایراد میگیره یا داره سر ترافیک غر میزنه آخه تو سفیر فرانسه ای ترافیک برات معظله؟ خو تو چند ساله بیکاری بزار یه ساعتم تو ترافیک باشی. بی غیرت بی عار.

حالم از شرایطم به هم میخوره.بی پول بی پشتوانه بی مشاور بی تجربه بی شعور.


استراحت مطلق

فیلمی از عبدالرضا کاهانی، که اصلا باهاش حال نمیکنم آقای کاهانی رو میگم. خوشم نیومد.

خانم ترانه هم که انگار این نقش بهش چسبیده کلا این نقش تو سینمای ایران قرق ایشونه. خودش خوبه ولی اگه از این نقش بکشه بیرون. نقش یه دختر خوب که تو فیلم خوبه ولی قشنگ به بیننده میفهمونه دنیا همیشه یا حتی هیچ وقت به این زیبایی نیست.

آقای عطاران هم تو فضای کاهانی نه که بد باشه من بدم میاد.

حالم از شوخی های جنسی به هم میخوره اگه مجبور باشم ترجیح میدم یه فیلم هالیوودی رو با خانواده ببینم تا یه همچین فیلمی رو.

نمیفهمم این همه درد و ناراحتی رو چرا باید به بیننده منتقل کنی وقتی هیچ راه حلی نمیتونی براش ارائه بدی؟

سه فاز

حوصله ندارم توضیح بدم ولی این نمودار سبز و آبی مربوط به دوتا از سه تا سیم کابل برق سه فازه و قرمزه اختلاف پتانسیلشون. یعنی چه دستت به هرکدوم از سیمها و سیم نول یا هر دوتایی از سیم ها بخوره رفتی رو هوا چیزی که در تک فاز فقط باید یه دستت فاز باشه و یکی نول تا برق بگیرت

کالسکه

یک فیلم بود بهنوش رو دوست دارم مهران غفورایان هم خوب بود جاهاییش خنده دار بود نمیدونم اصلا فیلم نبود آیتم بود با استفاده از شوخی های مردم فکر میکنن فیلم ساختن ازش غیر مجازه و صرف دیدن و شنیدنش تو یه فیلم خوشحالشون میکنه

عصر یخبندان

خیلی وقته پست نزاشتم خیلی خستم ممکنه خلاصه و ناخوانا باشه زیاد حوصله ندارم اوضاعم خوب نیست اما...

خوب بعد از خط ویژه انتظارات از کارگردان زیاد میشه هر چند من فکر کنم خط ویژه میتونست سطح توقع رو از سینما هم بالا ببره. اما بعد از اون فیلم وقتی شروع میکنی این فیلم رو ببینی تو اول داستان فکر میکنی با یه نقد اجتماعی سیاه دیگه که تکراری اند و کم پرداخت و انگار فقط ساخته شدن که نقد کنند مواجهی، اما هرچی پیش میری میبینی که این نقد رو به زیبایی و با هوش مطرح میکنه. موضوع ناراخت کنندس اما این اصلا از اون فیلمایی نیست که با احساسات مخاطب بازی کنه و مخاطب رو تحت تاثیر قرار بده این یه فیلمه که مخاطب دوستش داره چون ارزش دیدن داره.

زیباست. مهتاب کرامتی رو نمیگم :) بازی فرهاد اصلانی رو میگم البته این دوتا مغایرتی ندارند اونم هست اینم هست مگه تقصیر منه اصلا به من چه. خوب من سحر دولتشاهی رو دوست دارم ولی تو این فیلم بازهایی بهتری بودن که من سیمرغ سحر رو ازش میگیرم میدم به اونا

من عاشق پیچیدگی خط ویژه بودم مصطفی کیایی این کار رو بلده تدوین بسیار بسیار خوب عصر یخ بندان به پیچیدگی شیرینش کمک میکنه همینجا اسکار تدوین رو به عصر یخبندان میدم هرچند پالپ فیکشن هم فیلم خوبیه.

خوب میشه راجع به آنا هم صحبت کرد، من که همه رو دوست دارم نمیدونم چرا این به دلم نمیشینه ولی خوب اگه بجای این هانیه توسلی رو بازی میداد میتونستیم سال دیگه منتظر شماره آخر سه گانه آقای کیایی باشیم. راستی این چجوری سالی یه فیلم میسازه؟ مگه در حاشیه میسازی؟

من موقع شروع فیلم داشتم از خستگی میمردم و لحظه ممکن بود خوابم ببره اما انقدر انسجام این فیلم بالا بود اصلا نمیشد بخوابی.

خط داستانی خیلی قویه و همزمان انقدر پیچیدست که نمیفهمی داری یه فیلم فانتزی میبینی یا یه درام.

فیلم برداری عالی او سکانسی هم که از تو ماشین مهتاب کرامتی میاد برون میره رو شهر دوباره میاد تو ماشین خیلی خوب بود و تو همون سکانس انتخاب مناسب آهنگ که چندین جا تکرار شده بود به رخ کشیده میشه دوست دارم آقای کیایی.

ریزه کاری هایی که تو فیلم بود شگفت انگیز بودن. جلوه های ویژه قابل قبول و سکانسی که بهرام رادان مرده و نامزدش از ماشین پیاده میشه خوشگل بود. اون سکانسی هم که میگه ماشین دست کی بوده میگه "بله خانممه" رو با احتیاط ببینید.

شروع فیلم خوب نیست اما چندین پایان شیک و غیر منتظره داره و در آخر بعد اون همه نقد با امید فیلم رو تموم میکنه که جای تشکر داره.

خلاصه که دقیقا حالتهای خط ویژه رو داشت ولی اون بهتر بود.

یه فیلم فوق العاده که جای تشویق داره.


دنیا صاحب داره

این تبلیغ جدید کمیته امداد که بچهه میگه "مامان مدادم " رو خیلی دوست دارم یک دنیا حرفه یه دنیا فلسفه

اینجا ببینید

اینم قشنگه خدا حساب میکند

اینجا ببینید


بخیه

لعنت به پدر اون مملکتی که به پزشکش اجازه میده که به خودش جرات بده بخاطر پول بخیه رو از دست بچه بکشه

لعنت به پدر اون مردمی که همچین آدمی رو تربیت کردن

علائق

آیا میدانستید اکثر قسمتهایی از تاریخ و فرهنگ این مملکت که ما بهش علاقه داریم همون قسمتیه که پهلوی علاقه داشته؟ مثلا کورش که مقبرش سالها بجای قبر مادر سلیمان مدتها محل دخیل بستن دختران دم بخت بوده یا فردوسی که قبل پهلوی حتی مقبره هم نداشته؟

باید بررسی کنیم که شکل کی حرف میزنیم تا حلقوم شیطان نشیم.

نزول

از مقام معظم رهبری سؤال شده:

آیا سپرده‌گذاری در بانک به قصد به کارگیری آن در یکی از معاملات حلال و بدون تعیین دقیق سهم سپرده‌گذار از سود، به این شرط که بانک هر شش ماه سهم او را از سود بپردازد، جایز است؟

ایشان جواب داده‌اند:

اگر سپرده‌گذاری در بانک به این صورت باشد که سپرده‌گذار همه اختیارات را به بانک داده باشد، حتّی انتخاب نوع فعالیت و تعیین سهم سپرده‌گذار از سود هم به عنوان وکالت در اختیار بانک باشد، این سپرده‌گذاری و سود حاصل از به کارگیری پول در معامله حلال شرعی، اشکال ندارد و جهل صاحب مال به سهم خود در زمان سپرده‌گذاری ضرری به صحت آن نمی‌زند.

اجوبة الاستفتائات، سؤال 1925.

چه پولی ربا محسوب میشه؟ مگه نمیگیم اگه تو سندی که هنگام قرض دادن پول نوشته میشه، مقدار سود مشخص شده باشه و در صورت عدم پرداخت اون مقدار مشخص شده، طرف میتونه طبق قوانین با شخصی که پول قرض گرفته و پولش رو نداده بر خورد کنه، اون پول ربا محسوب میشه؟ خب حالا مگه وامی که از بانک میگیریم اینجوری نیست؟ مگه اینجوری نیست که اگه نتونی پول وام رو به بانک برگردونی بانک میتونه ازت شکایت کنه؟ مگه تو سودی که بانک به پولی که مردم تو بانک گذاشتن میده، مقدار مشخص نیست؟ پس چرا این پول ها ربا محسوب نمیشن؟
طبق نظر هبری:
قراردادهای بانکی راکه مورد تایید فقهاءشورا نگهبان قرار گرفته، صحیح است واگر سودرا مطابق عمل به آن قراردادها پرداخت می کنند اشکالی ندارد وهمچنین وامی را که دریافت می کنید البته در مورد وام مشروط به این است که وام در مورد خودش مصرف شود.

منبع


 - آیا بهره ای که بانکهای جمهوری اسلامی از مردم در برابر وامهایی که به آنان برای اموری مانند خرید مسکن و دامداری و کشاورزی و غیره می دهند، مطالبه می کنند، حلال است؟  اگر این مطلب صحیح باشد که آنچه که بانکها برای ساخت یا خرید مسکن و امور دیگر به مردم می دهند به عنوان قرض است، شکی نیست که گرفتن بهره در برابر آن شرعا ً حرام است و بانک حق مطالبه آن را ندارد، ولی ظاهر این است که بانکها آن را به عنوان قرض نمی دهند بلکه عملیات بانکی از باب معامله تحت عنوان یکی از عقود معاملی حلال مثل مضاربه یا شرکت یا جعاله یا اجاره و مانند آن است. بطور مثال بانک با پرداخت قسمتی از هزینه ساخت خانه در ملک آن شریک می شود و سپس سهم خود را با اقساط مثلا ً 20 ماهه به شریک خود می فروشد و یا آن را برای مدت معینی و به مبلغ خاصی به او اجاره می دهد در نتیجه این کار و سودی که بانک از این قبیل معاملات بدست می آورد، اشکال ندارد و این نوع معاملات ارتباطی با قرض و بهره آن ندارند.


در مورد افزایش قیمت مثل، مطلب چطور است؟ (منظورش اینه که تورم شامل پولی که قرض میدیم میشه یعنی اگه تورم 30 درصد باشه و به یکی 100 تومن قرض بدی سال دیگه باید 100 پس بگیری یا 130)

 * حضرت آیت الله خامنه‌ای در پاسخ به استفتاء بند ب آورده‌اند : در هر صورت احوط مصالحه است.
 + آیت الله سیستانی در پاسخ به بند‌های ب و ج این استفتاء آورده‌ است : مادامی که اعتبار دارد کاهش قیمت بر آن متصور نیست، زیرا خودش معیار است.
 > آیت‌الله صافی گلپایگانی همچنین در خصوص سوال دوم معتقد است: قیمت اسکناس از آن چه برای آن تعیین شده کمتر نمی‌شود. یعنی اسکناس هزار تومانی هیچ وقت صد تومان نمی‌شود و همیشه همان هزار تومان است و هر چند قدرت خرید کمتر بشود.
 # آیت‌الله مکارم‌ شیرازی در پاسخ به سوال (ب) نیز می‌آورد : در صورتی که تورم شدید باشد و شخص بدهکار یا ضامن متوسط اشیا را حساب کند و به آن بیافزاید و اگر تورم فوق العاده کاهش یابد، باز به همان نسبت از آن کم شود.
منبع
اینم یه لینک جالبه بد نیست

انتقاد

اگه میخواستن راجع به انتقادتی که مردم عامه به هرچیزی دارند کتاب بنویسم اسمشو میزاشتم "فلان چیز در خلا"

تازیان

نامه رستم فرمانده سپاه یزدگرد برای جنگ با تازیان به برادرش و پیش بینی او از حکومت تازی بر ایران

عمر سعد وقاس را با سپاه     فرستاد تا جنگ جوید ز شاه

چو آگاه شد زان سخن یزگرد     ز هر سو سپاه اندر آورد گرد

بفرمود تا پور هرمزد راه     به پیماید و بر کشد با سپاه

که رستم بدش نام و بیدار بود     خردمند و گرد و جهاندار بود

ستاره شمر بود و بسیار هوش     به گفتارش موبد نهاده دو گوش

برفت و گرانمایگان راببرد     هر آنکس که بودند بیدار و گرد

برین گونه تا ماه بگذشت سی                    همی رزم جستند در قادسی

بسی کشته شد لشکر از هر دو سوی                    سپه یک ز دیگر نه برگاشت روی

بدانست رستم شمار سپهر                    ستاره شمر بود و با داد و مهر

همی‌گفت کاین رزم را روی نیست                    ره آب شاهان بدین جوی نیست

بیاورد صلاب و اختر گرفت                    ز روز بلا دست بر سر گرفت

یکی نامه سوی برادر به درد                    نوشت و سخنها همه یاد کرد

نخست آفرین کرد بر کردگار                    کزو دید نیک و بد روزگار

دگر گفت کز گردش آسمان                    پژوهنده مردم شود بدگمان

گنهکارتر در زمانه منم                    ازی را گرفتار آهرمنم

که این خانه از پادشاهی تهیست                    نه هنگام پیروزی و فرهیست

ز چارم همی‌بنگرد آفتاب                    کزین جنگ ما را بد آید شتاب

ز بهرام و زهره‌ست ما را گزند                    نشاید گذشتن ز چرخ بلند

همان تیر و کیوان برابر شدست                    عطارد به برج دو پیکر شدست

چنین است و کاری بزرگست پیش                    همی سیر گردد دل از جان خویش

همه بودنیها ببینم همی                    وزان خامشی برگزینم همی

بر ایرانیان زار و گریان شدم                    ز ساسانیان نیز بریان شدم

دریغ این سر و تاج و این داد و تخت                    دریغ این بزرگی و این فر و بخت

کزین پس شکست آید از تازیان                    ستاره نگردد مگر بر زیان

برین سالیان چار صد بگذرد                    کزین تخمهٔ گیتی کسی نشمرد

ازیشان فرستاده آمد به من                    سخن رفت هر گونه بر انجمن

که از قادسی تا لب جویبار                    زمین را ببخشیم با شهریار

وزان سو یکی برگشاییم راه                    به شهری کجاهست بازارگاه

بدان تا خریم و فروشیم چیز                    ازین پس فزونی نجوییم نیز

پذیریم ما ساو و باژ گران                    نجوییم دیهیم کند او ران

شهنشاه رانیز فرمان بریم                    گر از ما بخواهد گروگان بریم

چنین است گفتار و کردار نیست                    جز از گردش کژ پرگار نیست

برین نیز جنگی بود هر زمان                    که کشته شود صد هژبر دمان

بزرگان که بامن به جنگ اندرند                    به گفتار ایشان همی‌ننگرند

چو میروی طبری و چون ارمنی                    به جنگ‌اند با کیش آهرمنی

چو کلبوی سوری و این مهتران                    که گوپال دارند و گرز گران

همی سر فرازند که ایشان کیند                    به ایران و مازنداران برچیند

اگرمرز و راهست اگر نیک و بد                    به گرز و به شمشیر باید ستد

بکوشیم و مردی به کار آوریم                    به ریشان جهان تنگ و تار آوریم

نداند کسی راز گردان سپهر                    دگر گونه‌تر گشت برما به مهر

چو نامه بخوانی خرد را مران                    بپرداز و بر ساز با مهتران

همه گردکن خواسته هرچ هست                    پرستنده و جامهٔ برنشست

همی تاز تا آذر آبادگان                    به جای بزرگان و آزادگان

همی دون گله هرچ داری زاسپ                    ببر سوی گنجور آذرگشسپ

ز زابلستان گر ز ایران سپاه                    هرآنکس که آیند زنهار خواه

بدار و به پوش و بیارای مهر                    نگه کن بدین گردگردان سپهر

ازو شادمانی و زو در نهیب                    زمانی فرازست و روزی نشیب

سخن هرچ گفتم به مادر بگوی                    نبیند همانا مرانیز روی

درودش ده ازما و بسیار پند                    بدان تا نباشد به گیتی نژند

گراز من بد آگاهی آرد کسی                    مباش اندرین کار غمگین بسی

چنان دان که اندر سرای سپنج                    کسی کو نهد گنج با دست رنج

چوگاه آیدش زین جهان بگذرد                    از آن رنج او دیگری برخورد

همیشه به یزدان پرستان گرای                    بپرداز دل زین سپنجی سرای

که آمد به تنگ اندرون روزگار                    نبیند مرا زین سپس شهریار

تو با هر که از دودهٔ ما بود                    اگر پیر اگر مرد برنا بود

همه پیش یزدان نیایش کنید                    شب تیره او را ستایش کنید

بکوشید و بخشنده باشید نیز                    ز خوردن به فردا ممانید چیز

که من با سپاهی به سختی درم                    به رنج و غم و شوربختی درم

رهایی نیابم سرانجام ازین                    خوشا باد نوشین ایران زمین

چو گیتی شود تنگ بر شهریار                    تو گنج و تن و جان گرامی مدار

کزین تخمهٔ نامدار ارجمند                    نماندست جز شهریار بلند

ز کوشش مکن هیچ سستی به کار                    به گیتی جزو نیستمان یادگار

ز ساسانیان یادگار اوست بس                    کزین پس نبینند زین تخمهٔ کس

دریغ این سر و تاج و این مهر و داد                    که خواهدشد این تخت شاهی بباد

تو پدرود باش و بی‌آزار باش                    ز بهر تن شه به تیمار باش

گراو رابد آید تو شو پیش اوی                    به شمشیر بسپار پرخاشجوی

چو با تخت منبر برابر کنند                    همه نام بوبکر و عمر کنند

تبه گردد این رنجهای دراز                    نشیبی درازست پیش فراز

نه تخت و نه دیهیم بینی نه شهر                    ز اختر همه تازیان راست بهر

چو روز اندر آید به روز دراز                    شود ناسزا شاه گردن فراز

بپوشد ازیشان گروهی سیاه                    ز دیبا نهند از بر سر کلاه

نه تخت ونه تاج و نه زرینه کفش                    نه گوهر نه افسر نه بر سر درفش

به رنج یکی دیگری بر خورد                    به داد و به بخشش همی‌ننگرد

شب آید یکی چشمه رخشان کند                    نهفته کسی را خروشان کند

ستانندهٔ روزشان دیگرست                    کمر بر میان و کله بر سرست

ز پیمان بگردند وز راستی                    گرامی شود کژی و کاستی

پیاده شود مردم جنگجوی                    سوار آنک لاف آرد و گفت وگوی

کشاورز جنگی شود بی‌هنر                    نژاد و هنر کمتر آید ببر

رباید همی این ازآن آن ازین                    ز نفرین ندانند باز آفرین

نهان بدتر از آشکارا شود                    دل شاهشان سنگ خارا شود

بداندیش گردد پدر بر پسر                    پسر بر پدر هم چنین چاره‌گر

شود بندهٔ بی‌هنر شهریار                    نژاد و بزرگی نیاید به کار

به گیتی کسی رانماند وفا                    روان و زبانها شود پر جفا

از ایران وز ترک وز تازیان                    نژادی پدید آید اندر میان

نه دهقان نه ترک و نه تازی بود                    سخنها به کردار بازی بود

همه گنجها زیر دامن نهند                    بمیرند و کوشش به دشمن دهند

بود دانشومند و زاهد به نام                    بکوشد ازین تا که آید به کام

چنان فاش گردد غم و رنج و شور                    که شادی به هنگام بهرام گور

نه جشن ونه رامش نه کوشش نه کام                    همه چارهٔ ورزش و ساز دام

پدر با پسر کین سیم آورد                    خورش کشک و پوشش گلیم آورد

زیان کسان از پی سود خویش                    بجویند و دین اندر آرند پیش

نباشد بهار و زمستان پدید                    نیارند هنگام رامش نبید

چو بسیار ازین داستان بگذرد                   کسی سوی آزادگی ننگرد

بریزند خون ازپی خواسته                    شود روزگار مهان کاسته

دل من پر از خون شد و روی زرد                    دهن خشک و لبها شده لاژورد

که تامن شدم پهلوان از میان                    چنین تیره شد بخت ساسانیان

چنین بی‌وفا گشت گردان سپهر                    دژم گشت و ز ما ببرید مهر

مرا تیز پیکان آهن گذار                    همی بر برهنه نیاید به کار

همان تیغ کز گردن پیل و شیر                    نگشتی به آورد زان زخم سیر

نبرد همی پوست بر تازیان                    ز دانش زیان آمدم بر زیان

مرا کاشکی این خرد نیستی                    گر اندیشه نیک و بد نیستی

بزرگان که در قادسی بامنند                    درشتند و بر تازیان دشمنند

گمانند کاین بیش بیرون شود                    ز دشمن زمین رود جیحون شود

ز راز سپهری کس آگاه نیست                    ندانند کاین رنج کوتاه نیست

چو برتخمهٔ‌یی بگذرد روزگار                    چه سود آید از رنج و ز کارزار

تو را ای برادر تن آباد باد                    دل شاه ایران به تو شاد باد

که این قادسی گورگاه منست                    کفن جوشن و خون کلاه منست

چنین است راز سپهر بلند                    تو دل را به درد من اندر مبند

دو دیده زشاه جهان برمدار                    فدی کن تن خویش در کارزار

که زود آید این روز آهرمنی                    چو گردون گردان کند دشمنی

چو نامه به مهر اندر آورد گفت                    که پوینده با آفرین باد جفت

که این نامه نزد برادر برد                    بگوید جزین هرچ اندر خورد

خواب دیدن نوشیروان دادگر

گنجور دروغ گو این ابیات خواب دیدن انوشیروان را تو شاهنامه نیاورده این جریان خوابدیدن انوشیروان و تعبیر آن به زادن پیامبره.

راوان بر آن عهد کسری گریست - پس از عهد، یک سال کسری بزیست‏‏
در این سال یک شب نیایش کنان - بخواب اندرون شد ستایش کنان‏‏
چنان دید روشن روانش به خواب - که در شب بر آمد یکی آفتاب‏‏
چهل پایه نردبان از برش - که می‏رفت تا اوج کیوان سرش‏‏
بر آمد برین نردبان از حجاز - خرامان خرامان به کشی و ناز‏
جهان قاف تا قاف پر نور کرد - به هر جا که بد ماتمی سور کرد‏
در آفاق هر جا زنزدیک راند - جز ایوان کسری که تاریک ماند‏
بجست آن گه از خواب شه نیم شب - به کس بر از این کار نگشاد لب‏‏
چو برقع برافکند از چهر مهر - بخواندش بر خویش بوذر جمهر‏
بدان تا شهنشاه اندر نهفت - زخوابی که جا دیده بد باز گفت‏‏
چو بشنید بوذر جمهر این سخن - نگه کرد آن خواب سر تا به بن‏‏
چنین گفت: کای خسرو کام‏ران - همانا که رازی است اندر نهان‏‏
بدو گفت خسرو که بر گوی راست - کز اندیشگانم زتن جان بکاست‏‏
وز آن پس چنین گفت بوذر جمهر - که‏ای رأی تو برتر از ماه و مهر‏
نگه کردم این خواب را سر به سر - تو اندر جوابش شگفتی نگر‏
از این روز در تا چهل سال بیش - نهد مردی از تازیان پای پیش‏‏
که در پیش گیرد ره راستی - بپیچد زهر کژی و کاستی‏‏
بهم بر زند دین زردشت را - به مه چون نماید سر انگشت را‏
بدو نیمه گردد زانگشت او - بکوشش نبیند کسی پشت او‏
جهود و مسیحی نماند به جای - در آرد همی دین پیشین زپای‏‏
به تخت سه پایه بر آید بلند - دهد مر جهان را به گفتار پند‏
چو او بگذرد زین سرای سپنج - از او باز ماند به گفتار گنج‏‏
شود زو جهان قرن تا قرن شاد - جز ایوان شه کَانَ بر آید به باد‏
پس از وی زتو یک نبیره بود - که با پیل و کوس و تبیره بود‏
سپاهی بتازد بر او از حجاز - اگر چه ندارد سلیح و جهاز‏
زتخت اندر آرد مر او را به خاک - زگردان کند مر جهان جمله پاک‏‏
بیفتد همه رسم جشن سده - شود خاکدان جمله آتشکده‏‏
نه آتش پرستند و نی آفتاب - سر بخت گردان در آید بخواب‏‏
به گشتاسب جاماسب خود گفته بود - از این راز و این راه آشفته بود‏
چو بشنید کسری زبوذر جمهر - از این سان بگردیدش از رنگ چهر‏
همه روز با درد و غم بود جفت - زاندیشه چون شب در آمد نخفت‏‏
چنان شد که از شب گذشته سه پاس - یک آواز آمد چنان پر هراس‏‏
که گفتی جهان سر به سر گشته است - پس آن گه یکی گفت ایوان شکست‏‏
بر آمد همی شاه را دل زجای - بدانست آن کار را سر زپای‏‏
به بوذر جمهر آن گه آواز داد - زطاق شکسته پس آغاز کرد‏
چو آن دید دانا هم اندر زمان - چنین گفت کای شاه انوشیروان‏‏
بخواب اندرون هر چه دیدی تو دوش - از آن مهر امشب بر آمد خروش‏‏
چنان دان که ایوانت آواز داد - که آن ماه پیکر زمادر بزاد‏
در این بود کآمد سواری چو گرد - که آذر کشسب این زمان گشت سرد‏
از این کار دل تنگ شد شاه را - همی هر زمان بر کشید آه را‏
بدو گفت بوذر جمهر آن زمان - کز این کار شاها چه باشی نوان‏‏
زمان چون تو را از جهان کرد دور - پس از تو جهان را چه ماتم چه سور‏
پس از این سخن شاه دیری نزیست - بمرد و بر او بر جهانی گریست‏‏
پس از شه به یک ماه بوذر جمهر - بپوشید در پرده خاک چهر‏
برفت و بماند این سخن یادگار - تو این یادگارش بزنهار دار‏

چو با او جفا کرد گردان سپهر - نباید که جویی از او داد و مهر‏

منبع

پول و فوتبال

خیلی ها به فوتبال ایران خرده میگیرن و میگن فقط مبلغ قرارداد بازیکن ها حرفه ای  شده و بقیه چیزها عقب افتادست. من کاملا مخالفم اولا که مدتهاست ما تو سطح اول فوتبال آسیا داریم بازی میکنیم و شکست دادن ما برای تیمهایی مثل استرالیا و ژاپن افتخاره و برای کره که دیگه آرزو. اما قبول دارم تو نتیجه گرفتن اصلا موفق نبودیم و باشگاه هامون هم تو آسیا افتضاحند اما خوب اگه بخوام به نسبت پولی که میگیرند مقایسه کنیم ما جز کشورهای درجه یکیم شما یه لیگ رو مثال بزن که هم کیفیتش از فوتبال ما بهتر باشه هم پولش کمتر اصلا همچین چیزی وجود نداره. خیلی لیگها کیفیت بهتری عرضه میکنن با پول بیشتر مثل بوندس لیگا و لالیگا و سری ا و خیلی ها پول بیشتر خرج میکنن و کیفت کمتر مثل امارات و قطر و کویت و خیلی لیگها پول کمتر و کیفیت کمتر مثلا چه میدونم گینه بی صاحب. در کل منظورم اینه که پول تو فوتبال ما زیاد خرج نمیشه فقط فاصله درآمد بازیکنان و کارگرها زیاده که اینم یه مسئله طبیعه برای همه دنیا. نمونشم بازی ایران ژاپن 18 تا از بازیکنای ژاپن لژینرن خیلیاشون تو سطح یک فوتبال اروپا خوب مشخصا خیلی پول میگیرن بقیشون هم تو لیگ ژاپن بازی میکنن که بیشتر از 2 برابر لیگ ایران گرونه. ولی ایران 8 لژونر اروپایی داره که احسان حاج صفی تو بندسلیگای 2 بهترینشونه!!! ولی ایران در برابر ژاپن یک یک میشه.

دوم اینکه میگن ثبات تو نمیکت مربی باعث پیشرفت فوتبال میشه مثلا فرگوسن 25 سال مربی منچستر بود یا آرسن ونگر اینم قبول ندارم خوب مشخصه خیال مربی باید از جایگاهش راحت باشه ولی فکر نمیکنم بهترین مربی دنیا هم برای بدترین بازیکنا بتونه بیشتر از 4، 5 سال مفید باشه

سوتفاهم

یکی که یادم نیست کی بود میگفت سوتفاهم مسئله ای نیست که با تکنولوژی حل شود

خبر روتین

بی حیا هر ماه اعلام میکنه این ماه یارانه پرداخت میشه یه بار قبلش میگه امشب پرداخت میشه یه بار فرداش میگه دیشب پرداخت شد خوب چرا هرروز تو اخبار نمیگی خورشید طلوع کرد یا این ماه قبض آب و برق و گاز و تلفن صادر میشه یا هر روز گوشت و شیر و میوه گرون میشه؟

بلدرچین و برزگر

بلدرچینی با بچه های خود در کشتزاری لانه داشت. روزها به سرعت می گذشت و محصول کشتزار به مرحله برداشت نزدیک می شد. بلدرچین بیشتر اوقات خود را به گشت و گذار مشغول بود و هر روز از بچه ها دور می شد؛ اما بچه ها، هنوز پرپرواز نداشتند و ناگزیر به سکوت در لانه بودند. هر روز غروب که بلدرچین به کنار بچه ها برمی گشت، از آنها وقایع روز را می پرسید. روزی بچه ها به او گفتند:« امروز صاحب مزرعه آمده بود و می گفت: زمان برداشت فرا رسیده و محصول هم به اندازه کافی وجود دارد، فردا به همسایه می گویم که بیاید و محصول را جمع کند.» بلدرچین گفت:« نترسید؛ هیچ خطری شما را تهدید نخواهد کرد.»
روز بعد دوباره برزگر آمد و گفت:« همسایه کار داشت، فردا به دوستم میگویم و او خواهم آمد.»
بلدرچین دوباره به بچه هایش اطمینان داد که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد!

روز بعد دوباره برزگر آمد و گفت:« دوستم کار داشت، فردا به فامیل میگویم و او خواهم آمد.»

بلدرچین دوباره به بچه هایش اطمینان داد که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد!

چند روزی به این صورت گذشت و برزگر هر روز برداشت محصول را به این و آن حواله می داد. بلدرچین نیز متقابلاً به بچه هایش اطمینان می داد که خطری آنها را تهدید نخواهد کرد.

سرانجام یک روز غروب، بچه ها به او گفتند:« امروز برزگر آمده بود و می گفت: داس را آماده کرده و فردا شخصاً برای برداشت محصول خواهد آمد.»
بلدرچین خطاب به بچه هایش گفت:« دیگر جای ما این جا نیست. فردا صبح زود آماده شوید تا از این جا کوچ کنیم؛ زیرا این بار برزگر کمر همت بسته و شخصاً خواهد آمد و هیچ چیز مانع آمدن او نخواهد بود؛ بنابراین جایمان دیگر اینجا نیست!»

درد

زین دایره مینا خونین جگرم می ده


ساقی سیم ساق من گر همه درد میدهد     کیست که تن چو جام می جمله دهن نمیکند

شاهنامه

چندتا نکته

اول اینکه الحق و والانصاف هم شاهنامه است به معنی نامه شاهان هم به معنی نامه شاهانه

دوم میگن زبان فارسی زبانه قوییه چون هزارساله دوام آورده و ما الان میتونیم شاهنامه رو به راحتی بخونیم اما من میگم زبان فارسی هزار سال دوام آورده چون شاهنامه هزار سال پیش سروده شده اگه پونصد سال پیش سروده میشد ما نمیتونستیم متون قبلیش رو بخونیم. دلیلم هم اینه که این کتاب انقدر قوی بود بقیه عرفا و ادبا دور این حلقه زدن و ازش دور نشدن و واقعا یه ستونی شد برای زبان فارسی و گرنه ما کتابایی داریم که حتی بعد شاهنامه نوشته شدن اما به سختی قابل خوندن هستن کتابای معتبری مثل تاریخ بیهقی یا اخلاق ناصری

سوم چقدر داستانهای شاهنامه با ادبیات مذهبی دنیا شباهت داره مثل شباهت عمر نوح و جمشید یا شباهت داستان یوسف و سیاوش یا داراب و موسی

چهارم با شک میگم اما فردوسی به شدت ضد قومیت ها بوده کاری ندارم که بده یا ملی گرا بوده که خوبه. ترکها تو تمام شاهنامه دشمن ایرانند (هرچند یه نظریه میگه ترکهای الان ترک زبانند و با اونها کلا متفاوتند) و کردها رو از نژاد پایین و کوه نشین میخونه و در اواخر شاهنامه حتی با سیستانی ها هم چپ میفته با عربها که دیگه نگو.

پول درارها

تو این مملکت که خیلی ها مشکل پول دراوردن دارن یه عده ای هستن که ثابت کردن اونایی که نمیتونن پول درارن خودشون گاگولن. آره یه عده هستند تو همین مملکت آشغال میفروشن ولی خوب عقل دارن. اونا شروع کردن به آشغال فروشی بعد یه مدتی مردم فهمیدن آشغال به دردشون نمیخوره پس گفتن ما دیگه آشغال نمیخریم و همه انبارهای این عده پر شد از آشغالهایی که کسی حاضر نبود بخرشون. اما اون عده باهوش هم بودن گفتن مردم ما برای مدت محدود وام خرید آشغال تا سقف 70 درصد قیمت اشغال با سود 29% پرداخت میکنیم و مردم که انگار مشکلشون کمبود پول بوده حمله کردن و شروع کردن آشغال خریدن طوری که خود آشغال فروش ها هم فکرشو نمیکردن.

فرصت

تو زندگی هر آدمی ممکنه یکسری موقعیت خوب پیش بیاد و تفاوت موقعیت آدمها تو استفاده از این موقعیتهاست. موقعیت هایی که برای من هم کم پیش نیومد

کارگری

یه روز یکی از آشناها که میدونست من بیکارم اومد ثواب کنه به من گفت کارگر میخوام میایی منم خر شدم گفتم میام خلاصه این شد رفتم کارگری اینجا:

دایره بالا نیروگاه مگاواتی سد سیمره محل کارمه. دایره راست خوابگاه دایره پایین روستای تلخاب. شمال رودخانه لرستانه و جنوبش ایلام

اینجا هم یه لینکه وزارت نیروه برای بازدید بهتر از سد و نیروگاه سیمره البته یکمی قدیمیه الان نیروگاه کامل شده و من کاری با سد نداشتم کار من تو نیرو بود

نیروگاه با سه واحد 160 مگاواتی

سد با ارتفاع 180 متر با حجم مخزن 3200 میلیون متر مکعب

خلاصه جای خوبی بود همه سیگاری بودن اگه نخوام بگم همه تریاکی بودن. راجع به تحصیلات هم کاری ندارم فقط بگم که اصلا نمیدونستن دانشگاه چیه. میخوام بگم یکمی شکاف فرهنگی داشتیم

یا ابوالفضل

وقتی که تمام اصحاب ویاران حضرت امام حسین علیه السلام شهید شدند وجز حضرت عباس وسید الشهدا علیهما السلام هیچکس زنده نماند، حضرت عباس نزد برادر بزرگوار خود رفت وعرض کرد: پدر ومادرم فدایت، اجازه بفرمائید تا جان خودم رافدایت کنم .حضرت امام حسین علیه السلام اشکش جاری شد وفرمود: اول قدری آب برای کودکان تهیه کن ،آن حضرت مشکی  برداشت وسوی آب فرات رفت در حالیکه چهار هزار نفر مسلح به تیر وکمان نگهبان آب بودند، دشمنان دورش را گرفتند حضرت خودرابه قلب لشگر زد و چندین نفر را به خاک وخون  افکند، دشمنان وقتی چنین دیدند پا به فرار نهادند، حضرت با اسب وارد آب شد او در نهایت تشنگی بود، کفی از آب برداشت تا بنوشد، ناگاه بیاد عطش برادر افتاد، آب ننوشید و مشک را پر از آب کرد:

ای نفس(عباس) بعداز حسین زندگی ارزشی ندارد، می خواهم بعدازاوزنده نمانی، حسین شربت مرگ می نوشد وتو می خواهی آب بیاشامی ، هیهات هرگز دین من چنین اجازه ای به من نمی دهد وهرگز این عمل ، عمل انسان باورمند به آخرت نیست.


هنگامی که حضرت به سوی خیام می رفت کمانداران راه را بر او بستند و لشگریان ابن سعد هم همراهی کردند و حضرت را محاصره نمودند، آن حضرت شجاعانه شمشیر می زد و می کشت ، ناگاه نوفل ازرق که در جایی کمین کرده بود از کمینگاه در آمد و با کمک زید بن ورقا  و حکیم بن طفیل سنبسی طائی دست راست حضرت را جدا کردند.
حضرت فوری مشک را بر دوش چپ خود افکند و شمشیر به دست چپ خود گرفت و نبرد را ادامه داد و شعری می خواند.
اگر دست راستم را قطع کردید تا ابد از دینم و امام باورمندم به آخرت حمایت می کنم  که فرزند پیامبر پاک و امین است ،پیامبر راستگویی که دین الهی را آورد که گواهی دهنده به یکتایی خداست .
در این حال حکیم بن طفیل از پشت درخت خرما بیرون آمد و دس چپ حضرت را نیز جدا کرد ، حضرت مشک را به دندان گرفت و این اشعار را خواند:
که ای نفس ! از کفار نترس مژده بر تو باد رحمت خدای جبار و از بودن با پیامبر برگزیده الهی و جمله سادات و پاکان . دشمنان ستمگرانه دست چپم را هم قطع کردند پروردگار من ، آنها را در آتش سوزان جای ده .
او می کوشید تا به خیمه گاه حضرت امام حسین (ع) برسد ، ناگاه تیری از جانب دشمن به مشک آب خورد تمام آب روی زمین ریخت ، تیر دیگری بر سینه اش نشست ، آنگاه حکیم بن طفیل لعنه الله علیه با عمودی آهن بر فرق شریف حضرت زد ، در این هنگام از اسب به زمین افتاد و گفت :
یا اخی یا حسین علیک منی السلام
ای برادرم ای حسین ، خداحافظ ، ای برادر برادرت را دریاب ، حضرت امام حسین (ع) کمر خمیده و با دیدگان اشکبار نزد عباس آمد و فرمود : اکنون پشتم شکست و چاره ام کم شد .
دخترش سکینه پیش آمد و عنان اسب پدر را گرفت و گفت
پدرم ، آیا از عمویم عباس خبر داری ؟ حضرت با چشمی اشکبار فرمود :
دخترم عمویت عباس کشته شد و روحش به بهشت رفت.
اهل حرم با شنیدن این سخن فریاد زدند :
و ای برادر ، وای عباس ، و ای از کمی یار و یاور ، و ای از مصائب جانکاه بعد از تو.


حضرت ام البنین دست عبیدالله بن ابی الفضل را می گرفت و به بقیع می رفت و این اشعار را می خواند
دیگر مرا ام البنین نخوانید ، زیرا مرا به یاد فرزندان دلیرم می اندازید ، پسرانم که بودند مرا اینگونه صدا می زدید ، امروز مرا دیگر پسرانی نیست ، چهار فرزندی که به روشنایی ماه بودند و حال با جدا شدن سرهاشان به شهادت رسیدند ایکاش می دانستم همان طوریست که گفته اند ؟ به اینکه دست راست عباسم قطع شده است.

منبع

تاسوعا

روز نهم روزتاسوعاست (تاسع در عربی یعنی نهم). تاسوعا روزى بود که جناب امام حسین علیه السلام و اصحابش را در کربلا محاصره کردند و سپاه شام بر قتال آن حضرت اجتماع کردند و ابن مرجانه و عُمر سعد خوشحال شدند به سبب کثرت سپاه و بسیارى لشکر که براى آنها جمع شده بود و جناب امام حسین علیه السلام و اصحابش را ضعیف شمردند و یقین کردند که یاورى از براى آن حضرت نخواهد آمد و اهل عراق او را مَدَد نخواهند نمود.

در روز تاسوعا برای آن حضرت امان نامه آمد و حضرت آن را رد کرد این روز را بنام آن حضرت نام نهاده اند جریان امام نامه آن است که: شمر بن ذی الجوشن لعنة الله علیه که از قبیله ام البنین(مادر حضرت عباس(ع)) بود مأموریت یافت که به حضرت عباس(ع) و سه برادراش امان نامه دهد.

عصر روز تاسوعا (نهم محرم) به نزدیکی خیمه گاه امام حسین(ع) رفت و فریاد زد: خواهر زادگانم کجایند؟ امام که منظور شمر را متوجه بود به برادران خود فرمود: پاسخ شمر را بدهید، اگرچه او فاسق است ولی با شما قرابت و رابطه خویشاوندی دارد.

حضرت عباس(ع) به همراه برادرانش عبدالله، جعفر و عثمان نزد شمر حضور یافته و از او پرسیدند: چی می خواهی؟ شمر گفت: شما خواهر زادگان من هستید. بدانید تا ساعاتی دیگر شعله های جنگ برافروخته می شود و از یاران حسین بن علی کسی زنده نمی ماند. من برای شما امان نامه ای از عمر بن سعد آوردم. شما از این ساعت در امان ما هستید مشروط بر این که از یاری برادرتان حسین(ع) دست برداشته و سپاهش را ترک کنید.

حضرت عباس که اسوه بی همتای غیرت، حمیت و وفاداری بود بر او بانگ زد و فرمود: بریده باد دستان تو و لعنت خدا بر تو و امان نامه تو. ای دشمن خدا! ما را فرمان می دهی که از یاری برادر و مولایمان حسین(ع) دست برداریم و سر در طاعت ملعونان و ناپاکان در آوریم. آیا ما را امان می دهی ولی برای فرزند رسول خدا(ص) امانی نیست؟

منبع

معرفت

شب عاشورا عباس (ع)، بنی هاشم را جمع کرد و برایشان صحبت کرد. آخر صحبت ها پرسید: « فردا چه کار می کنید ؟ » گفتند: « با شماست. ما گوش به فرمان تو هستیم » عباس (ع) گفت: « اصحاب امام غریبه هستند و بار سنگین را صاحبش بر می دارد. حفاظت از امام حسین به عهده ماست که فامیلش هستیم. فردا صبح اولین کسانی که می روند میدان جنگ باید از بین ما باشند تا مردم نگویند بنی هاشم یارانشان را جلوتر از خودشان به کشتن دادند».

آن طرف تر هم توی خیمه ای حبیب پسر مظاهر یاران امام را جمع کرده بود و می گفت: « فردا اول ما باید برویم برای جنگ، تا نبض ما می زند کسی از بنی هاشم نباید کشته شود که مردم بگویند: اینها بزرگان خودشان را برای جنگ فرستادند و جان خودشان را فدای آنها نکردند».
زینب (س) که رفته بود به امام حسین (ع) سری بزند همه این حرف ها را شنیده بود و خندیده بود. از مدینه تا شب عاشورا این اولین لبخند زیبب بود. از معرفت حبیب و عباس (ع)!

منبع

کودتای 1299

تغییر حکومت کشور به جمهوری با مخالفت شدید برخی از روشنفکران و روحانیون همچون ملک‌الشعرا بهار و سید حسن مدرس با شکست روبرو شد.


... سپس با تشکیل یک مجلس موسسان، در ۲۱ آذر ۱۳۰۴، سلطنت ایران به «آقای رضا پهلوی» واگذار شد. انتخابات این مجلس در فرایندی کاملاً غیر دموکراتیک انجام شد و کسانی مانند آیت‌الله کاشانی به نمایندگی رسیدند و در مدح رضا شاه و سلطنت وی، نطق‌های پرشوری کردند.


سخنرانی مخالفان انتقال سلطنت از قاجار به پهلوی در مجلس (همچون دکتر محمد مصدق و سید حسن مدرس) نشان از آن دارد که آنان منکر نقش رضا شاه در برقراری نظم در کشور نبوده‌اند. بلکه استدلال مخالفان چنین بود که با توجه به اینکه پادشاه مشروطه عملاً اختیار حقوقی کشور داری را ندارد و این اختیارات یکسره به نخست وزیر واگذار شده‌است، لذا حیف است که نخست وزیر موفقی مانند سردارسپه به عضوی خنثی همچون پادشاه مشروطه تبدیل شود. زیرا چنانکه بخواهد همچنان مصدر امور باقی بماند ناچار به ورطه دیکتاتوری خواهد افتاد.


در سال ۱۹۳۵ نیز در پی دستگیری سفیر ایران در آمریکا به جرم سرعت زیاد در حین رانندگی در مریلند ایالات متحده آمریکا، ایران روابط خود با آمریکا را قطع کرد.

مورخ

من تاریخ رو خیلی دوست دارم اما یه مشکل جدی تو مطالعه تاریخ به خصوص تاریخ معاصر دارم اینکه توالی اتفاقات رو به خاطر وجود سه نوع تاریخ میلادی شمسی و قمری با مشکل درک میکنم. مثلا میگن احمد شاه سال 1293 ه ش تاج گذاری کرده فلان اتفاق جنبش مشروطه سال 1327 ه ق افتاده و جنگ جهانی 1914 شروع شده خوب من گیج میشم کدوم اوله کدوم آخر خوب نمیشه همه تاریخ ها رو یا به میلادی بگین یا همه رو به شمسی