فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز
فرشته بودم

فرشته بودم

فرشته عشق نداند که چیست ای ساقی / بخواه جام و گلابی به خاک آدم ریز

بیماری

خوب کمپین های جدید راه افتاده که آدمایی که خودشون میدونن آدمای به درد نخوری هستن میخوان دنیا رو شسنشوی مغزی بدن که اونا بیمارن نه مجرم. مثلا معتادها همجس گرا ها و ... اما میترسم از روزی که دزدها قاتل ها حسودها و زیرآبزن ها هم ادعای بیماری کنن!!!

به راستی تفاوت جرم و بیماری چیست؟؟!!

جهان در هفته ای که گذشت

‏داعش در اطلاعیه اى مسئولیت طراحى لباس کاروان المپیک را بر عهده گرفت.

شنبه رفتیم اصفهان و بگو بخند و خونه گرم و کوچیک و دعوا با صاحب خونه و دانشپور و محمدعلی. اعصاب خوردی با رهام و گدابازی و جابجایی پی در پی و با کوله سر کلاس رفتن. خلاصه خیلی بد بود. ولی سیتی سنتر رفتیم میدون نقش جهانم بد نبود ولی کلی دعوا با خرابی اتوبوس برگشت امروز کامل شد.

کن

امروز با 15 نفر از دوستای ب رفتیم کن جاتون خالی جوج خوری و صحبت و اختلاط و آبتنی خیلی خوش گذشت.

باید رفت

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

مصاحبه

سه شنبه رفتم مصاحبه چهار نفر بودیم یه نفر میخواست شانسم همون 25 درصده. جای خوبی بود پول زیاد نمیداد ولی اگه قبول شم خوشحال میشم. آزمون عملی و تئوری و راجع به سازمان و روانشناسی حدودا ساعت 9 صبح تا 7 بعداز ظهر طول کشید.

مراغه

من معمولا هر شهری میرم کاری دارم یه دوری هم تو شهر میزنم و چهارتا جای دیدنیش رو میبینم اما چشتون روز بد نبینه شنبه رفتم مراغه یه ماموریت مسخره پر معطلی به دردنخور که تا ساعت 5هم طول کشید آخرش هم با م ر ک بحثم شد هم مجبور شدم با اتوبوس 45 نفره ها برگردم تهران و کلی طول کشید و نصفه شب رسیدم خیلی ماموریت بدی بود. هیچ جا هم ندیدم.

عروسی

هفته گذشته کلی سرم شلوغ بود نتونستم پست بزارم الان فرصت هست دوباره میرم تا سه شنبه.

هفته پیش پنجشنبه عروسی پ بود رفتیم تبریز و یه خونه و 50 یا 60 نفر مهمون یعنی موقع خواب تا تو راهرو ها هم آدم خوابیده بود خلاصه یه ماموریت هین مرخصی هم رفتیم و پیش آقای جمالی کلی حال کرد ولی فکر کنم چون یه هفتست پیگیرش نشدم دوباره شاکی بشه. رفتیم عروسی و پ ماشاله دیگه وقتش بود هم از نظر مالی هم از نظر روحی اوکی بود فردای عروسی هم با مامان و ش رفتیم پاساژ گردی و بعدازظهر اونها رفتن کرمونشاه منم چون فرداش میخواستم برم مراغه موندم پیش دایی شبم رفتم پیش خالد.

سازمان

رفتم یه جای خوب برا مصاحبه شانسم 20 درصده ولی خوبه دعا کنین

شهود

یه کادو گرفتم یه قاب عکس دیوار و یه رباعیات خیام نفیس و چندتا جعبه شیرینی