ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
دوشنبه گفتن: فردا قم. گفتیم: ساعت چند؟ گفتن: شب خبر میدیم. شب خبر ندادن صبح هشت رفتیم دیدیم خبری نیست. ساعت نه گفتن یک باید قم باشید جلسس. راه افتادیم ساعت 11 فهمیدیم جلسه کنسل شده! رفتیم یه جای دیگه. ساعت 5 داشتیم برمیگشتیم تهران تو راه گفتن بر گردید قم فردا آموزش داریم. خلاصه بی خبر و مسواک و شونه و شلوار راحتی تا پنج شنبه شب.
ولی وای چقدر خوب بود شب اول رفتم زیارت ترکیدم از خوشی به ننم زنگ زدم کلی حرف خوب بهش زدم اونم گفت مشکل شک حل شده زیارت عالی بود. فردا شبش با یکی از بچه ها رفتیم بازار و زیارت شب چهار نفری بگو و بخند و فوتبال و ماست و چیپس و تخمه یاد خوابگاه افتادم. شب آخر هم رفتم پیش حاج آقا دیگه وای وای
سلام. التماس دعا حاج آقا :))
I hope good luck