ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | ||
6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 |
13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 |
20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 |
27 | 28 | 29 | 30 |
بس بگردید و بگردد روزگار/دل به دنیا درنبندد هوشیار
ای که دستت میرسد کاری بکن/پیش از آن کز تو نیاید هیچ کار
اینکه در شهنامههاآوردهاند/رستم و رویینهتن اسفندیار
تا بدانند این خداوندان ملک/کز بسی خلقست دنیا یادگار
اینهمه رفتند و مای شوخ چشم/هیچ نگرفتیم از ایشان اعتبار
ای که وقتی نطفه بودی بیخبر/وقت دیگر طفل بودی شیرخوار
مدتی بالا گرفتی تا بلوغ/سرو بالایی شدی سیمین عذار
همچنین تا مرد نامآور شدی/فارس میدان و صید و کارزار
آنچه دیدی بر قرار خود نماند/وینچه بینی هم نماند بر قرار
دیر و زود این شکل و شخص نازنین/خاک خواهد بودن و خاکش غبار
گل بخواهد چید بیشک باغبان/ور نچیند خود فرو ریزد ز بار
اینهمه هیچست چون میبگذرد/تخت و بخت و امر و نهی و گیر و دار
نام نیکو گر بماند ز آدمی/به کزو ماند سرای زرنگار
سال دیگر را که میداند حساب؟/یا کجا رفت آنکه با ما بود پار؟
خفتگان بیچاره در خاک لحد/خفته اندر کلهٔ سر سوسمار
صورت زیبای ظاهر هیچ نیست/ای برادر سیرت زیبا بیار
هیچ دانی تا خرد به یا روان/من بگویم گر بداری استوار
آدمی را عقل باید در بدن/ورنه جان در کالبد دارد حمار
پیش از آن کز دست بیرونت برد/گردش گیتی زمام اختیار
گنج خواهی، در طلب رنجی ببر/خرمنی میبایدت، تخمی بکار
چون خداوندت بزرگی داد و حکم/خرده از خردان مسکین درگذار
چون زبردستیت بخشید آسمان/زیردستان را همیشه نیک دار
عذرخواهان را خطاکاری ببخش/زینهاری را به جان ده زینهار
شکر نعمت را نکویی کن که حق/دوست دارد بندگان حقگزار
لطف او لطفیست بیرون از عدد/فضل او فضلیست بیرون از شمار
گر به هر مویی زبانی باشدت/شکر یک نعمت نگویی از هزار
نام نیک رفتگان ضایع مکن/تا بماند نام نیکت پایدار
ملک بانان را نشاید روز و شب/گاهی اندر خمر و گاهی در خمار
کام درویشان و مسکینان بده/تا همه کارت برآرد کردگار
با غریبان لطف بیاندازه کن/تا رود نامت به نیک در دیار
زور بازو داری و شمشیر تیز/گر جهان لشکر بگیرد غم مدار
از درون خستگان اندیشه کن/وز دعای مردم پرهیزگار
منجنیق آه مظلومان به صبح/سخت گیرد ظالمان را در حصار
با بدان بد باش و با نیکان نکو/جای گل گل باش و جای خار خار
دیو با مردم نیامیزد مترس/بل بترس از مردمان دیوسار
هر که دد یا مردم بد پرورد/دیر زود از جان برآرندش دمار
با بدان چندانکه نیکویی کنی/قتل مار افسا نباشد جز به مار
ای که داری چشم عقل و گوش هوش/پند من در گوش کن چون گوشوار
نشکند عهد من الا سنگدل/نشنود قول من الا بختیار
سعدیا چندانکه میدانی بگوی/حق نباید گفتن الا آشکار
هر کرا خوف و طمع در کار نیست/از ختا باکش نباشد وز تتار
دولت نوئین اعظم شهریار/باد تا باشد بقای روزگار
خسرو عادل امیر نامور/انکیانو سرور عالی تبار
دیگران حلوا به طرغو آورند/من جواهر میکنم بر وی نثار
پادشاهان را ثنا گویند و مدح/من دعایی میکنم درویشوار
یارب الهامش به نیکویی بده/وز بقای عمر برخوردار دار
جاودان از دور گیتی کام دل/در کنارت باد و دشمن بر کنار