بیگناهترین و مظلومترین موجود روی زمینه. انقدر این استرس و شکنجه تحمل میکنه تا ما بزرگ شیم. هیچ وقت یادم نمیره که من تو تبریز داشتم عشق میکردم و لذت زندگی رو میبردم ولی هر وقت با مادرم حرف میزدم هزارتا نگرانی از سرما و گرما و گشنگی و ترس از سیگاری شدن و منحرف شدنم داشت. میخوام بگم اون موقعی که ما بهترین جای دنیاییم اون انقدر نگران وای به حال روزی که بدونه جامون راحت نیست...
آخی . . . ان شالله که تنش سالم باشه و شاد باشه همیشه...
اگه منظورت اینه که جات راحت نیست، که خداییی حق داری. همین الانم که تا اینجا دوام آوردی رکورد زدی.
:)))))))
اما کم کم اوضاع خوب میشه . از «خودت» نا امید نشو فقط .
:)